تسلیت...
اسماء میگوید : قبل آنکه فاطمه به لقاء الله بپیوندد ،روبه من گفت : اندکی تنهایم بگذار تا با خدای خود رازونیاز کنم .
اسماء بیرون آمد و ساعتی انتظار برد و آواز گریه فاطمه شنید ،به خانه در آمد دید که فاطمه می گرید و مناجات میکند در اینجا گریه بر اسماء غلبه کرد .حضرت متوجه شدند و صدا زدند :مگر نگفتم اینجا نباش . ساعتی برو و بعد برگرد .
اسماء بیرون از خانه زمانی انتظار برد آنگاه آمد و صدا کرد : یا قره عین الرسول ! هیچ جواب نیامد .دوباره گفت : یا سیده النساء ! ندایی نشنید . در آمد و جامه از روی مبارکش در کشیددید که مادر ، جان در بدن ندارد . اسماء از پای در افتاد .حسن و حسین از در آمدند تا متوجه این امر شدند روی به مسجد نهادند تا علی علیه السلام را خبر کنند .مولا تا دید که حسنین علیها السلام بر فوت مادر می گریند ، بیهوش شد .
دست بر دوست رفت و یار بر یار ...